اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود: چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب. مسعودسعد. روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن. (ناظم الاطباء). آهنگ کردن. عزم کردن. مصمم شدن. عازم شدن. رجوع به عزیمت و عزیمه شود: چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب. مسعودسعد. روزی عزیمت خدمت ایشان کردم. (مجالس سعدی) ، آهنگ سفر کردن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ کردن. حرکت کردن. سفر کردن. (فرهنگ فارسی معین)
نازا کردن. سترون کردن، اخته کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بی حاصل کردن. بی ثمر ساختن. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح پزشکی، عاری از میکرب ساختن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عقیم شود
نازا کردن. سترون کردن، اخته کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بی حاصل کردن. بی ثمر ساختن. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح پزشکی، عاری از میکرب ساختن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عقیم شود
گرامی داشتن. احترام کردن. اعزاز. (فرهنگ فارسی معین). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن. عزت دادن: عزیز نبود آنکس که تو عزیز کنی زبهر آنکه عزیز تو زود گردد خوار. ابوحنیفۀ اسکافی. آنکس که چنین عزیز کردت ازبهر تو کرد گوهر و زر. ناصرخسرو. تا عزیزم مرا عزیز کنی چون شدم خوار خوار انگاری. خاقانی. هر ذلیلی که حق عزیز کند در عزیزیش منکری منگر. خاقانی. هر یکی را کرد اندر سر عزیز هرچه آن را گفت این را گفت نیز. مولوی. دعائی گر نمیگوئی بدشنامی عزیزم کن که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمائی. سعدی. چو ما را بدنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد به خوبروئی لیکن به خوبکرداری. سعدی. آنکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوار کند. قاآنی. ای خدایت عزیز کرده ز خلق بنده را هست میهمان عزیز. انوری
گرامی داشتن. احترام کردن. اعزاز. (فرهنگ فارسی معین). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن. عزت دادن: عزیز نبود آنکس که تو عزیز کنی زبهر آنکه عزیز تو زود گردد خوار. ابوحنیفۀ اسکافی. آنکس که چنین عزیز کردت ازبهر تو کرد گوهر و زر. ناصرخسرو. تا عزیزم مرا عزیز کنی چون شدم خوار خوار انگاری. خاقانی. هر ذلیلی که حق عزیز کند در عزیزیش منکری منگر. خاقانی. هر یکی را کرد اندر سِر عزیز هرچه آن را گفت این را گفت نیز. مولوی. دعائی گر نمیگوئی بدشنامی عزیزم کن که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمائی. سعدی. چو ما را بدنیا تو کردی عزیز به عقبی همین چشم داریم نیز. سعدی. خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد به خوبروئی لیکن به خوبکرداری. سعدی. آنکه را کردگار کرد عزیز نتواند زمانه خوار کند. قاآنی. ای خدایت عزیز کرده ز خلق بنده را هست میهمان عزیز. انوری
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن. (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را: نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج. سعدی (بوستان). بهار آمد و زینت باغ کرد خزان را از این رهگذر داغ کرد. ملاطغرا (از آنندراج). رجوع به زینت و دیگر ترکیبهای آن شود
قصد کردن. آهنگ کردن: ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. نکند باز رأی صید ملخ نکند شیر عزم زخم شکال. ؟ (از کلیله ودمنه). همه سر عقلم و چون عزم کنم همه تن جان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز جلباب نیستی به سر و تن درآورم. خاقانی. چون ملکان عزم شدآمد کنند نقل بنه پیشتر از خود کنند. نظامی. بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. عزم کردم و نیت جزم که بقیت عمرفرش هوس درنوردم. (گلستان سعدی). من همه قصد وصالش میکنم وآن ستمگر عزم هجران میکند. سعدی. وگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت. سعدی. از خیال عشق دل عزم رمیدن میکند حمد بر نقاش این شیر از کشیدن میکند. میرزا شریف الهام تخلص (از آنندراج). اجماع، عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
قصد کردن. آهنگ کردن: ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. نکند باز رأی صید ملخ نکند شیر عزم زخم شکال. ؟ (از کلیله ودمنه). همه سر عقلم و چون عزم کنم همه تن جان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز جلباب نیستی به سر و تن درآورم. خاقانی. چون ملکان عزم شدآمد کنند نقل بنه پیشتر از خود کنند. نظامی. بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. عزم کردم و نیت جزم که بقیت عمرفرش هوس درنوردم. (گلستان سعدی). من همه قصد وصالش میکنم وآن ستمگر عزم هجران میکند. سعدی. وگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت. سعدی. از خیال عشق دل عزم رمیدن میکند حمد بر نقاش این شیر از کشیدن میکند. میرزا شریف الهام تخلص (از آنندراج). اجماع، عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
ماتم پرسی کردن و شفقت و مهربانی کردن بسان مرده. (ناظم الاطباء) : روز چهارشنبه بخدمت رفت (بونصر مشکان) امیر به لفظ عالی تعزیت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). تعزیت کرد کی تواند صبر مرثیت گفت کی تواند غم. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 616)
ماتم پرسی کردن و شفقت و مهربانی کردن بسان مرده. (ناظم الاطباء) : روز چهارشنبه بخدمت رفت (بونصر مشکان) امیر به لفظ عالی تعزیت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). تعزیت کرد کی تواند صبر مرثیت گفت کی تواند غم. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 616)